کوچولوی منکوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 21 روز سن داره

دلیل تازه زندگی

گل پسررررررررررر

سلام نی نی مامان آخ یادم رفت سلام گل پسرم سلام تاج سرم . شما می دونی منم می دونم که مامان همیشه می دونست که شما گل پسری عشقم امروز بابایی برای دیدن شما مرخصی گرفت و با وجود مشکلات همیشگی مامان تو محل کارش . باقی روز با بابایی کلی خوش گذشت . مامانی کلی واسه خودش خرید کرد . با بابایی بیرون ناهار خورد و بعد هم رفتیم دکتر . آقای دکتر که ذوق مامانو دید همه چی رو ریز به ریز بهش نشون داد . وای مامانی مماغ و دهن و چشمات . دستای کوچولوت که یکیشو زیر سرت گذاشته بودی و یکیشو کنار سرت واسه مامان تکون می دادی پاهای کوچولوت ... وای خدا ... عشقم انقدر خوشحال بودم که دایی ها رو با زن دایی برای شام بیرون بردیم و حالا مامانی خسته و با پاهایی که از...
20 آذر 1392

بدون عنوان

سلام مامانم حالت چطوره ؟ كوچولوي نازم جات خوبه ؟ مامان كه با وجود تو حالش خيلي خوبه . تو كه تكون تكون مي خوري مامان دلش قنج ميره . وقتي گوله ميشي توي يه سمت بابات كلي ذوق مي كنه چون مي تونه با دست آرومكي حست كنه . مدام ازم مي پرسه الان ني ني كجاست ؟ الان داره چي كار مي كنه ؟ امروز مامان شديدترين معده درد زندگيشو تجربه كرد . تو اين روزايي كه مامان كلي درگيري عصبي داره وجود تو و بابا مايه آرامش دلبندم . ده روز ديگه گل ژسر يا ناز دختر بودن شما قطعي ميشه . و مامان ميره سراغ كاري كه مدت هاست منتظرشه يعني ..... خريد واسه ني ني نازش خوب مامان جون من برم ببينم با اين معده درد بايد چه كنم مي بوسمت عقشششششششششششم ...
12 آذر 1392

ذوق مامان از دیدنت

سلام نی نی خوشگلم فدای تو بشه مامان . امروز اومده بودم بهت بگم که اولین دیدارت چه حس خوبی داشت اما وقتی اومدم  دیدک کلی خاله مهربونو نگران کردم خیلی خجالت زده شدم . خاله های مهربون سعی می کنم تند تند بیام و دیگه باعث نگرانی تون نشم . خوشگل مامان دیروز مامان رفت سونو و  یک تصویر واضح ازت دید . دست و پاهای کوچولوت . صورت ریزه میزه ات که برجستگی های کوچولوی مماغ و دهنت روش معلوم بود . حتی یه تکون کوچمولو هم به دستات دادی تا مامان ذوق مرگ بشه . از دیروز مامان بیش تر حست می کنه . حالا دیگه یه رویای دور نیستی . مامان بی صبرانه منتظره که بغلت کنه . از دیروز لبخند از لبام پاک نمیشه . آقای دکتر گفته شما هشتاد تا نود در صد گل پسری . اما ...
6 آبان 1392

نی نی و مامان

سلام نفس مامان امیدوارم جات راحت و امن باشه . امروز مامانی از رو تخت افتاد پایین  واسه همین خیلی نگرانته . داستان از این قرار بود که تو عالم خواب بودم که ساعت زنگ زد و منم یه چرخش جانانه کردم تا پاشم زنگشو خاموش کنم بی خبر از این که درست لبه ی تختم و چرخیدن همان و افتادن همان . دل مامان از اینکه مجبوره به خاطر شغل بی حاصلش کوچولوی نازشو صبحا بی خواب کنه خووووووووونه . نازگلم دیشب تولد عمو مرتضی بود و خیلی به ما خوش گذشت و کلی خندیدیم . من خیلی سعی کردم خانمانه رفتار کنم اما نشد  کودک درونم زنده است دیگه چی کار میشه کرد . فکر کنم برعکس بقیه تو آینده شما هی واسه من چشم غره بیای که زشته مامانی درست بشین . بابایی خیلی مواظب...
23 مهر 1392

برای خرمای مامان

سلام خرما کوچولوی مامان حتما از مامان دلخوری که خیلی کم به وبلاگ سر می زنه . مامانه و مشغله های خاص خودش . مامانه و نگرانی های بی پایانش. شاید تا حرکاتت رو تجربه نکنم همچنان نگران باشم . شاید تا تو بغلم نباشی نگران باشم . نمی دونم شاید مثل مامان پروین هر روز زندگی اتو و زنگیمو نگران باشم . کوچولوی مامان صبر سخته و کسل کننده . حتی دایی حسین هم حوصله اش سر رفته و مدام می پرسه چرا هنوز دو ماهشه؟ کی بزرگ میشه؟  بهش بگو زود بزرگ شه . و من فقط می خوام سالم باشی . برای بابایی هم فرق نداره تو دختری یا پسر . بیش تر افراد می گن تو گل پسری و من باز آرزومه فقط سالم باشی و این روزا بگذره و من لمس کردنتو بغل کردنتو و حتی صدای گریه ها و...
18 مهر 1392

مادر ...

عاقبت در يك شب از شب هاي دور كودك من پا به دنيا مي نهد آن زمان بر من خداي مهربان نام شور انگيز مادر مي نهد بينمش روزي كه طفلم همچو گل در ميان بسترش خوابيده است بوي او چون عطر پيك ياس ها در مشام جان من پيچيده است پيكرش را مي فشارم در برم گويمش چشمان خود را باز كن همچو عشق پاك من جاويد باش                                      در كنارم زندگي آغاز كن.. ...
10 مهر 1392

حبه ی انگورم

سلام حبه انگورم خوبی عزیز مادر؟ کوچولوی خوشگلم نمی دونی چقدر آرزوی سلامتیت رو دارم . انقدر زیاد که نمی ذاره خوب لذت داشتنت رو بچشم و به روزی که بلغت خواهم کرد فکر کنم. روزی که تو از دنیای فرشته ها و بهشت دل می کنی و میای پیش مامان و بابا یه روز تو اردیبهشت خواهد بود . اون روزه که می تونم انگشتای کوچولوتو ببینم و باور کنم معجزه ای از خدا تو آغوش منه . حتی لالایی که قراره همدم شب هات بشه رو هم حفظ کردم . اجزای صورتت رو تصور می کنم و حرکات دست و پاهای کوچیک و قشنگت رو . بابا هر شب تو رو می بوسه . بابای تو  خوبترین و مهربون ترین مرد دنیاست . خیلی کم می تونه علاقه اشو درست به زیبون بیاره . اما خیلی عالی می تونه ثابتش کنه . جوری ...
4 مهر 1392

نی نی من 6 هفته سن داره

سلام عزیزدل مامان سلام عشق من عزیزم امروز بلاخره رفتم دکتر . و چیزی که متوجه شدم اینه که من تو تخمین سن شما اشتباه کردم شما چهارده روز بزرگتر از چیزی هستی که من فکر می کردم یعنی شما 44 روزه هستی نه 30 روزه  . من که سر در نمیارم چطور ممکنه اما خوب شاید ممکنه شما پنج میلیمتری هستی . جمله های آزمایش که نوشته جنین زنده و متحرک با ضربان قلبی میزان مایع و جفت نرمال ... جلوی چشمام می رقصه و من کیفور می شم مامانی مواظب خودت باش ... مامانی عاشقتم
24 شهريور 1392

کنجد

سلام کوچولوی من ... مامانی امیدوارم حالت خوب باشه و جات دنج . این روزها من و باباسجاد خیلی مواظبت هستیم ، خیلی از غذاها مثل فست فودا و نوشابه و چای از فهرست غذاییم حذف شدن و دیگه خیلی منظم صبحانه می خورم . البته بابا سجاد بیش تر مواظبته و حسابی کلافه ام کرده  حتی اجازه نمی ده آب لوله کشی مصرف کنم . برای انتخاب دکترت بلاخره به نتایجی رسیدم . تو نی نی خیلی خوبی هستی و تا حالا اصلا مامانو اذیت نکردی و تنها نشانه بودنت مزه آهن تو دهنم و گاهی کمردرد و دل دردهای خیلی سطحیه . عمه لیلات مدام ازم می پرسه که ویار و حالت تهوع ندارم . آخه اون وقتی فاطمه زهرا و نازنین زینب رو باردار بود از وقتی متوجه نی نی ها شده بود ویار و حال...
20 شهريور 1392

من یک مادرم !!!

سلام فندق مامان بلاخره جواب آزمایشو گرفتم حالا می دونم که وجود داری ...اما هنوز هم به بودنت شک دارم ... یعنی واقعا انقدر خوشبختم ؟ کسایی که از وجودت باخبرن به اندازه انگشتای دست هستن که البته به نظر من تعداد کمی نیست ... خودم گفتم که نمی خوام هنوز کسی از وجودت با خبر بشه اما خودمم که دارم به همه خبر می دم شاید دلم کسی رو می خواد که بتونه آرومم کنه و بتونم باهاش حرف بزنم اما کسی رو پیدا نمی کنم ... می دونی کوچولوی من تو خیلی آسیب پذیری و من مدام نگرانم و نمی دونم با این همه نگرانی هشت ماه آینده رو چطور سپری خواهم کرد . ...
18 شهريور 1392