کوچولوی منکوچولوی من، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

دلیل تازه زندگی

مامان و دردسرهای دو سال و نیمگی

علی آقا دهنت رو کج نکن علی مامان بخواب علی جان دست نزن علی پسرم این وسیله بازی نیست علی ..... این روزها با دو سال و نیمگی تو درگیرم خلاصه بگم نمی دونم چی کار کنم وقتی ظهر میشه و باید بخابونمت وقتی دارم تو آشپزخونه کار می کنم و سرگرم هستم و تو صد در صد یه خرابکاری می کنی ... وقتی از مثل دختر همسایه دهنت رو کج می کنی یا با دهنت صدا درمیاری و می خندی امروز انقدر دعوات کردم که تپش قلب گرفتم ... خوب بهتره بریم سراغ راهکارهای روانشناسی مامان باید این غول رو از پا دربیاره مگه نه؟؟؟؟؟
10 شهريور 1395

اولین شب های اتاق علی

سلام نازپسرم پسر خوشگل خوشمزه ام دیشب اولین شبی بود که شما اتاق خودت خوابیدی البته منم کنار تختت روی زمین بودم . برات تازگی داشت . یه بار قبل خواب رفتی پیش بابات و چند بار ازم پرسیدی مامان تو هم اینجا می خوابی؟ و آره تاکیدی که همیشه قبل از سوالات می پرسی رو بهش اضافه کردی و منم مثل همیشه عاشقت هستم . آخرش هم نتونستی روی تختت دووم بیاری و اومدی روی زمین چند بار از ماهیت عروسک هات توی تاریکی پرسیدی و منم هر کدومو بهت معرفی می کردم تاکید می کردم که دوستته و شب ها ازت مواظبت می کنه آخر سر هم باب اسفنجیت رو بغل کردی و خوابیدی و منم گذاشتمت روی تخت خودت . خودم که تا ساعت چهار شب خوابم نبرد شما هم که حوالی دو و نیم بلند شدی و بدجوری گریه کردی...
16 خرداد 1395

علی کوچولو و شیطنت هاش

سلام پسر قشنگم الهی مامان فدای شیطنت هات بشه می دونی چی کار کردی؟ آدامسو انداختی تو شلوارت و بیضه ات چسبیده به پات سر صبح که می خواستم حاضرت کنم تا ببرمت پیش مامان جون پری متوجه شاهکارت شدم تا یکم تکونت دادم بیدار شدی و انگار نه انگار که خواب بودی پا شدی به حرف زدن تا ازت پرسیدم چرا این کارو کردی با لحن قشنگت گفتی: ببکشید دیگه تکرار نمی کنم یعنی عاشق این کارهاتم زود کاری که کردی به گردن می گیری و فوری هم می گی ببکشید بعدش هم می گی دوست دارم خیلی دوست دارم و فورا بغلم می کنی که دعوات نکنم پسر باسیاستم . همه اش سوال می پرسی ... به داداشت ابراز عشق می کنی و شکمم رو بغل می کنی و شکمم رو می بوسی و در موردش سوال می کنی ازش ح...
3 خرداد 1395

علی آقا و ماجراهای کم کردن دفعات شیر دادنش

عسل مامان این روزا دارم تعداد دفعات شیر دادن بهت رو کم می کنم چون باید به زودی از شیر بگیرمت و شما خیلی وابسته ای می ترسم توقف ناگهانیش خیلی روی روحیه ات تاثیر بذاره برای همین از الان تعداد شیرخوردن هات رو دارم کم می کنم تا وقت قطع کردنش از میزان وابستگیت کم شده باشه. مقاومت شدیدت تو کم کردن دفعات شیردهیت و غصه ای که گاهی می خوری نشون می ده چقدر تصمیمم درست بوده و اگر یهویی از شیر می گرفتمت خیلی اذیت می شدی برای همین کم کردن هم خیلی مقاومت می کنی و تقریبا چند شبه از ساعت 2 تا 3 یا 4  برای پرت کردن حواست  تو خونه راه می رم و تو بغلم می خوابی و تا می ذارمت رو تخت باز واسه شیر گریه می کنی . امروز صبح می دیدم که از غصه می می ساعت...
20 بهمن 1394

پسر خوشمزه من در 19 ماهگی

سلام عزیزدل مامان سلام شیرینم فدای ادا و اصول های خوشمزه ات بشم . پسر گلم این روزها بدون کمک تا پنج میشماری و با کمک تا ده کوچولویم کوچولو رو با کمک اینجوری می خونی: کوسولویم کوسولو صورتم مثل هلو قد و بالام کوتایه چشم و ابروم کوتایه( رنگ سیاه و کلمه سیاه اصلا برات تعریف نشده) مامان خوبی دایم ( که خیلی دوسش دارم و حذف می کنی) میشینه توی خونه می بافه دونی دونه می پوشم خوشجیل می شم مثل هلو می شم( دست گل رو هم با اختیار خودت جا به جا می کنی) داری یه توپ دارم قلقلیه رو یاد می گیری . شعرهایی که برات می گم و نقاشی هایی که برات می کنم و دوست داری. کارتون های مورد علاقه ات که تموم می شه فورا می پری رو من و می گی مامان با...
17 بهمن 1394

جشن نوزاد (سیسمونی)

امروز میلاد امام علیه و ما واسه شما جشن گرفتیم . همه چی خیلی خوب برگزار شد . میز و صندلی رزرو کرده بودیم و میوه و شیرینی و ... ، از مامان جون خواسته بودیم بنا به رسم اینجا برای مهمون ها کاچی بپزه . چون مامان جون پری مدل تهران می پزه که خیل کم روغن تر و سفت تره می گفت مامان جون بپزه بهتره چون مدل اینجا رو بلده اما مامان جون قبول نکرد که بیاد و نیومد و مامان از صاحب خونه مون خواست بیاد که اونم اومد و الحق که کاچی خیلی خوشمزه ای پخت . من رفتم آرایشگاه وقتی اومدم شما قهر کرده بودی شیر نمی خوردی اما زود آشتی کردی . همه چی خیلی خوب انجام شد و تو هم کلی کادو جمع کردی . کل مراسم هم پسر خوبی بودی و خیلی اذیت و سر و صدا نکردی . بین خودمون باشه چون کفگ...
23 ارديبهشت 1393

ختنه و اسم گذاری

درسته دیگه به دستگاه نیاز نداری اما ته رنگ چهره ات زرده و این منو نگران می کنه . امروز بردیم و ختنه ات کردیم. چون باباسجاد نبود مامان اصرار داشت بابای باباسجاد باهامون بیاد . من زنگ زدم اما مامان جون گفت مسجده . من نگران بودم که نکنه کسی براش اتفاقی افتاده باشه آخه ساعت ده صبح زنگ زده بودم و اصولا این موقع فقط واسه عذا مسجد می رن اما مامان جون گفت جای نگرانی نیست و رفته نماز . به هر حال اول ما بردیمت مرکز پزشکی باغمیشه اما کسی که ختنه می کرد نبود و تصمیم گرفتیم ببریمت همون بیمارستانی که متولد شدی . من بودم و حاج بابا و مامان جون پری و مامان جون و دایی. بلاخره بعد از یه ساعت بالا و پایین کردنمون دکتر قالیباف شما رو ختنه کرد . منو که نذاشتن تو...
18 ارديبهشت 1393

زردی

امروز تصمیم قطعی گرفتم که شما رو دیگه پیش دکتر نویدنیا نبرم . مامان جون اصرار داره شما رو پیش دکتر سلطانی ببرم . تجربه ای که بچه های عمه لیلا بهم نشون داده و این که زیاد مریض میشن و بدگویی هایی که پشت سر سلطانی شنیدم هم باعث میشه حرف اونا رو هم گوش نکنم . امروز که بردمت پیش دکتر نویدنیا دکتر از پایین اومدن میزان بلیبورینت خیلی تعجب کرد میزان بیلیبورینت 8 بود اما با وجود این یک شب دیگه هم دستگاه رو تمدید کرد و من خوشم نیومد چون لازم نبود . این دلیل اولی بود که دیگه نمی خوام برمت پیش نویدنیا دلیل دوم هم برمی گرده به رفتاری که با مادری کرد که از قلب بچه صدای ناهنجار می شنید چنان با بی رحمی گفت که قلب بچه ات مریضه که من مرگ چند ثانیه ای اون م...
14 ارديبهشت 1393

زردی

و امروز تلخ ترین روز عمرم بود پسرم . خیلی سخت گذشت . بعد از اینکه بابا رفت و شناسنامه ات رو به اسم علی آقا گرفت و بعد رفتیم دکتر نویدنیا و ساعتی نشستیم توی نوبت دکتری که بیمارستان معرفی کرده بود . نوبت مون شد و دکتر وزن و قد و دور سر و ناف و آلتت رو چک کرد و بعد گفت شما نیم کیلو توی این 4 روز کم کردی و بعد هم گفت خانوم استرس نداشته باش آرامشت رو حفظ کن و .... و من مردم و زنده شدم و هزار جور فکر کردم و دکتر برات آزمایش نوشت و وقتی از دکتر پرسیدم که زردی داری یا نه دکتر با بداخلاقی گفت : مگه نمی بینی رنگش زرده ؟ و من با بیچارگی گفتم می بینم اما بقیه می گفتن نور چراغه و تو اشتباه می کنی. مامان و باباسجاد گفتن به خاطر تو می گفتیم و خودم...
13 ارديبهشت 1393