کوچولوی منکوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 21 روز سن داره

دلیل تازه زندگی

آزمایشگاه

تصمیم داشتم تا مطمئن نشدن از جواب ازمایش چیزی تو وبلاگ ننویسم اما نتونستم . امروز میرم آزمایشگاه و تا شب قراره جواب آزمایشو بدن . الان بهترین آرزویی که می تونم بکنم اینه که جواب آزمایش مثبت باشه . تو همین چند روز کلی در مورد بارداری و نوزاد و هر چی که مربوطش بشه خوندم و الان ذهنم کلا آماس شده . سجاد از شنیدن خبر خیلی خوشحال شد اما مثل من توی بهت و نگرانیه و مشخصه که نیاز به زمان داره . نمی دونم حس مامان و بابا از اینکه فرزند آخرشون اولین نوه رو قراره وارد خانواده کنه چیه ؟ نمی دونم خواهرم و برادرم چه حسی خواهند داشت . نمی دونم منو در نقش مادر می تونن تصور کنن یا نه ؟ و من نگرانم ... واقعا ال...
18 شهريور 1392

م مثل مادر

شاید برای درست کردن این وبلاگ خیلی زود باشه ... شاید من مادر نشم ... چند روزی بود که مشکوک بودم  و امروز یه ازمایش خانگی که می گفت من مادرم ... کی می تونه بگه ... شاید این یه اشتباه کوچیکه ...  انقدر شیرینه که باورش برام سخته ... شاید حرف زدن با کودکی که حتی از بودنش مطمئن نیستم احمقانه باشه ... من می ترسم ... می ترسم که نباشی ... می ترسم قبل از اینکه بتونم دنیا رو نشونت بدم از اومدن پشیمون شی ... می ترسم شرایط من بهت ضربه بزنه ... من حتی نمی دونم تو هستی یا نه مامان نمی دونه مامانه یا نه ... از خدا برام آرامش و صبر بخواه ...
14 شهريور 1392