کوچولوی منکوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 9 روز سن داره

دلیل تازه زندگی

شب سوم

امشب شب سوم شماست گل پسر من و من شما رو زدم زیر بغلم و بردم خونه مامان پری همه کلی تعجب کردن آخه انتظار داشتن به این زودی ها جز واسه دکتر از خونه بیرون درنیام اما رفتم آخه همه خونه مامان پری دعوت بودم و منم می خواستم باشیم . شما مثل گل سر سبد وسط پذیرایی روی پتوت خوابیده بودی و همه دورت حلقه زده بودن و هر کس یه چیزی می گفت و یه جور قربون صدقه ات می رفت. می دونی پسرم من شما رو یه کمی زرد می بینم . حس می کنم زردی داری و متاسفانه به خاطر این که باید 72 دو ساعت بگذره تا آزمایشت کنن و پایان 72 ساعت درست افتاده جمعه و من باید 24 ساعت هم صبر کنم که مطمئن شم شما حالت خوب و خوشه . از هر کی می پرسم می گن نور چراغه و زردی نداری . به هر حال ...
11 ارديبهشت 1393

و تو پا به دنیا گذاشتی

 و تو متولد شدی سه شنبه 9 اردیبهشت 93 ... صبح زود ساعت پنج بیدار شدیم البته من نخوابیدم که بیدار شم تمام شب رو بیدار بودم و منتظر . زود آماده شدم و  به خاطر استرس کمی بداخلاق بودم . خاله سمیه اومده بود از رفتنمون به بیمارستان فیلم بگیره اما چون من از همه زودتر آماده بودم و نشسته بودم تو ماشین موفق نشد . مامان پری رو برداشتیم و رفتیم به بیمارستان و من تو زایشگاه بستری شدم . تخت های کناری یه خانوم که دوقلو باردار بود و خیلی ریلکس بود انگار نه انگار دوقلو بارداره و شکمش اندازه یه تپه ی کوچیکه . تخت بعدی خانومی به اسم نگار بود که قرار بود بچه 6 ماهه اش رو سقط کنه و من رو خیلی متاثر کرد طفلک تو تبریز غریب بود و مادرش تو شهر دیگه بود ...
10 ارديبهشت 1393

روزهای سخت مادر

سلام گل پسر مامان سلام تنها امید این روزهای من روزهای خوبی رو نمی گذرونم پسرم ، امروز عقدکنون عمو جاوید بود . دوست بابا سجاد که بابا تو شرکتش سرمایه گذاری کرده ورشکست شده و نمی تونه پول هاشون رو پس بده . بابا برای این سرمایه گذاری حتی سفته هم داده و این وسط عمو جاوید که یه مبلغ کمی داده بود مدادم پیغام می فرسته که زنم گفته اگه پولت جور نشه عقدو به هم می زنم و منم مجبور شدم طلاهام رو بفروشم و بدم بهش تا خدایی نکرده چیزی دامن ما رو نگیره . نمی دونم چقدر قلبم درد گرفت وقتی مامان جونت گفت اگه پول ندارید پول جاوید رو بدید چطور ماشین خریدید . ما از جاوید پول نگرفته بودیم که حالا باید تاوان بدیم . مامان جون می گه بابا سجاد گفته جاوید سرمایه ب...
1 ارديبهشت 1393

خونه جدید برای نی نی جدید

سلام جوجه نازنازی پسرگلی ما اومدیم خونه جدید نزدیک خونه مامان پری در واقع سه خونه اون ورتریم هر چند کلی قصه داشت گفتم که حساس تر شدم پس مامان که از همه دلخور بود دست تنها همه ی کارتون ها رو آورد سه طبقه بالا و خودش و گاهی با کمک بابا سجاد بسته بندیشون کرد اما مامان پری باز هم آخر کاری راضی نبود و می گفت درست بسته بندی نکردی و این وسط با بسته بندی های هول هولکی و چپوندن وسایل تو کارتون اشتباه چند قلم جنس گم شد و تازه آخر کاری من شدم مقصر. یه روز که من اداره بودم همگی دست جمعی تا اومدن من وسایل رو بردن به خونه جدید و بیش تر کارهای چیدن خونه رو انجام دادن . فقط اتاق شما خالیه و منتظر سیسمونی . راستی همه این ها مصادف شد با تولد بابا ...
14 بهمن 1392

عید و بهار و عشق

عید امسال هم از راه رسید اولین و آخرین عیدی که تو شکم مامانی هستی تو خونه جدید هستیم و شما تو شکم مامان آخرین ماهات رو می گذرونی دو تا نی نی دیگه هم تو فامیل های بابا سجاد تو راهن طه نوه خاله باباسجاد و طه دوم پسردایی بابا سجاد یک عضو جدید دیگه هم تو فامیل داریم زن عمو ریحانه که اسفند ماه وارد خانواده شد فعلا صیغه ان و به امید خدا به زودی میرن سر خونه زندگیشون و ایشالا که زندگی خوبی داشته باشن علی کوچولوی ناناز مامان تا روزایی که قراره بغلت کنم چیزی نمونده حال روحیم خیلی خوب نیست و انگار اطرافیانم نمی تونن قبول کنن باید بیش تر هوای منو داشته باشن با بابا سجاد شرط کردیم بابایی می گه شما کچلی ولی من گفتم حسابی پرمویی عمه زهرا هم می...
3 بهمن 1392

بدون عنوان

روحیه مامان خیلی حساس شده زود ناراحت می شم انگاری انتظارم از همه بیش تر شده . دکترم مدام در مورد وزنم تذکر می ده و نگرانم می کنه بیش تر از همه هم از نزدیکان خودم دلخور می شم . البته سر کار هم خیلی اذیتم می کنه مخصوصا که حقوق هم نمی گیرم و چند روز یک بار می گن اخراجتون می کنیم. حالا از وضعیت مامان بگذریم و به وضعیت گل پسر برسیم . شما در کل حرکاتت زیاد به نظر نمی رسه و من یه خورده نگرانم اما ظاهرا که همه چی عادیه . شما پسر خوبی هستی و زیاد مامان رو اذیت نمی کنی . ناراحت نمی خوابم ، ناراحتی تو وضعیت تغذیه ندارم و در کل خیلی اذیت نمی کنی . یکم دردهای لگنی یکم سوزش سر معده یکم تکرر ادرار اما همه قابل تحمله و می ارزه به اومدن تو عزیز من بی ص...
30 دی 1392

مامانی تنها

سلام به نفس مامان  حالت چطوره مامانم ؟ خوبی گل پسرم ؟ عشق مامان چرا این روزا حرکاتت کمتر شده ؟ خوب تکون بخوره تا مامان عاشق تر بشه . جونم برات بگه که بابایی رفته مشهد . رفته چند روزی نفسی تازه کنه و برگرده . بابایی دو روزه رفته و من  به اندازه چندین سال دلتنگش هستم آخه من بابایی رو بیش تر از حد معمول دوس دارم و بهش وابسته ام . حالا هم مهمون مامان پروینم و بین خودمون باشه زیاد خوشحال نیستم  نه به خاطر نبودن بابا ( چون بلاخره بابایی هم باید یه زنگ تفریحی به خودش می داد ) بیش تر به این دلیل ناراحتم که اینجا حوصله ام سر میره آخه دایی همه اش بیرونه و مامان و بابا مدام تلوزیون نگاه می کنن مثلا تا نیم ساعت پیش داشتن برنامه تلوزیون...
27 دی 1392

حرکت انتحاری

سلام عشق مامان خوبی عشقم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامانی به خوبی شما و بابایی خوبه . یه خبر جدید عشقم من ، مامان پروین و خاله سمیه طی یک حرکت انتحاری دیروز کلی برات خرید کردیم . راستش اول فقط رفتیم برات ست کالسکه بخریم اما بعدش یکهو جوگیر شدیم و کلی خرید کردیم . حتی تخت و کمدت رو هم سفارش داریم . به همین سرعت و به همین راحتی .... هر چند اصلا راحت نبود . کلی ازم انرژی بدنی و انرژی عصبی برد . بعضی جاهاشم اون چیزی که می خواستم نشد اما نگران نباش مامانی این خاصیت مامانه اول خرید می کنه بعدش پشیمون میشه . همه اش به بغل کردنت فکر می کنم به بوسیدنت ، به اینکه بهت شیر بدم و تو خواب تماشات کنم . مامان داره تمام تلاششو می کنه بهترین مامان باشه . راستی ...
21 دی 1392

مامان سرما خورده

سلام مامانم خوبی؟ مامانی از لحاظ جسمی زیادی رو به راه نیست . جونم برات بگه که مامان 17 روز پیش سرمای بدی خورده و به خاطر این که به وجود شما مشکوک بود دکتر نرفت که خدایی نکرده ناخواسته به شما آسیبی نرسونه و همین تاخیر در دکتر رفتن حسابی باعث چرک کردن سینه ام شده و واقعا نفس کشیدن برام سخت شده از طرفی داروهایی که دکتر داده به خاطر وجود شما زیاد قوی نیست و همین طول درمانو بیش تر کرده البته خدا رو به خاطر داشتن شما و باباسجاد شاکرم اما از این مریضی حسابی خسته ام و دلم می خواد زود خوب شم عسلم متاسفانه امروز هم نشد که دکتر شما رو انتخاب کنم چون تعطیل بود . من هم اصلا از این تاخیر راضی نیستم باعث نگرانیم میشه مامان جان . امروز برای...
21 دی 1392