کوچولوی منکوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 9 روز سن داره

دلیل تازه زندگی

گل بهاری من

سلام عشق مامان حال شما چطوره آقا کوچولو ؟ مامان که به بودن شما و بابایی خوبه پسرکم . از چی برات بگم نفس مامان؟ شما داری بزرگ می شی و من هم گرد و قلمبه . یه احساسایی اطراف معده ام دارم که اطرافیان می گن به معنی مو درآوردن شماست . باورت نمی شه مامان من دلایل حرکات شما رو حس می کنم . حس می کنم از خوشحالی تکون می خوری یا طرز خوابیدن یا نشستن من اذیتت کرده و یا می خوای منو متوجه خودت بکنی . حس می کنم تو خیلی فهمیده هستی و خیلی جاها با تکون خوردنت می خوای به من بگی که نباید بی خودی حرص بخورم . منتظرم که زودتر ماه دوم بهار برسه و تو در کنارم باشی و من دستای کوچولوتو ببوسم . لپای آویزونتو به صورتم بچسبونم و عطر تنت رو ببلعم . گل ب...
21 دی 1392

بدون عنوان

آقا کوچولوی مامان سلام دل مامان واسه دیدنت پر می زنه مخصوصا وقتی شما انقدر تکون می خوری شما خیلی خیلی پسر خوبی هستی و اصلا مامانو اذیت نمی کنی . شکر خدا همه چی عالیه پسرم . ایشالا که تا آخر همین جوری بمونه . کار این روزای مامان فقط شده مطالعه . همه اش دارم راجب نی نی ها مطالعه می کنم تا جایی که بعضی وقتا گیج می شم . کلی شعر و داستان واسه شما جمع کردم که بعضی هاشو از الان برات می خونم . چند تا شعر هم خودم برات گفتم و برات زمزمه می کنم عشقم . من فدای اون حرکات ریز و بامزه ات برم . خوب رشد کن . مامان هم سعی می کنه حسابی مواظب خورد و خوراکش باشه . بابایی با ذوق پگیر رشد و حرکات شماست . گاهی دست و سر می ذاره رو شکم مامان تا شما ...
3 دی 1392

گل پسررررررررررر

سلام نی نی مامان آخ یادم رفت سلام گل پسرم سلام تاج سرم . شما می دونی منم می دونم که مامان همیشه می دونست که شما گل پسری عشقم امروز بابایی برای دیدن شما مرخصی گرفت و با وجود مشکلات همیشگی مامان تو محل کارش . باقی روز با بابایی کلی خوش گذشت . مامانی کلی واسه خودش خرید کرد . با بابایی بیرون ناهار خورد و بعد هم رفتیم دکتر . آقای دکتر که ذوق مامانو دید همه چی رو ریز به ریز بهش نشون داد . وای مامانی مماغ و دهن و چشمات . دستای کوچولوت که یکیشو زیر سرت گذاشته بودی و یکیشو کنار سرت واسه مامان تکون می دادی پاهای کوچولوت ... وای خدا ... عشقم انقدر خوشحال بودم که دایی ها رو با زن دایی برای شام بیرون بردیم و حالا مامانی خسته و با پاهایی که از...
20 آذر 1392

بدون عنوان

سلام مامانم حالت چطوره ؟ كوچولوي نازم جات خوبه ؟ مامان كه با وجود تو حالش خيلي خوبه . تو كه تكون تكون مي خوري مامان دلش قنج ميره . وقتي گوله ميشي توي يه سمت بابات كلي ذوق مي كنه چون مي تونه با دست آرومكي حست كنه . مدام ازم مي پرسه الان ني ني كجاست ؟ الان داره چي كار مي كنه ؟ امروز مامان شديدترين معده درد زندگيشو تجربه كرد . تو اين روزايي كه مامان كلي درگيري عصبي داره وجود تو و بابا مايه آرامش دلبندم . ده روز ديگه گل ژسر يا ناز دختر بودن شما قطعي ميشه . و مامان ميره سراغ كاري كه مدت هاست منتظرشه يعني ..... خريد واسه ني ني نازش خوب مامان جون من برم ببينم با اين معده درد بايد چه كنم مي بوسمت عقشششششششششششم ...
12 آذر 1392

ذوق مامان از دیدنت

سلام نی نی خوشگلم فدای تو بشه مامان . امروز اومده بودم بهت بگم که اولین دیدارت چه حس خوبی داشت اما وقتی اومدم  دیدک کلی خاله مهربونو نگران کردم خیلی خجالت زده شدم . خاله های مهربون سعی می کنم تند تند بیام و دیگه باعث نگرانی تون نشم . خوشگل مامان دیروز مامان رفت سونو و  یک تصویر واضح ازت دید . دست و پاهای کوچولوت . صورت ریزه میزه ات که برجستگی های کوچولوی مماغ و دهنت روش معلوم بود . حتی یه تکون کوچمولو هم به دستات دادی تا مامان ذوق مرگ بشه . از دیروز مامان بیش تر حست می کنه . حالا دیگه یه رویای دور نیستی . مامان بی صبرانه منتظره که بغلت کنه . از دیروز لبخند از لبام پاک نمیشه . آقای دکتر گفته شما هشتاد تا نود در صد گل پسری . اما ...
6 آبان 1392

نی نی و مامان

سلام نفس مامان امیدوارم جات راحت و امن باشه . امروز مامانی از رو تخت افتاد پایین  واسه همین خیلی نگرانته . داستان از این قرار بود که تو عالم خواب بودم که ساعت زنگ زد و منم یه چرخش جانانه کردم تا پاشم زنگشو خاموش کنم بی خبر از این که درست لبه ی تختم و چرخیدن همان و افتادن همان . دل مامان از اینکه مجبوره به خاطر شغل بی حاصلش کوچولوی نازشو صبحا بی خواب کنه خووووووووونه . نازگلم دیشب تولد عمو مرتضی بود و خیلی به ما خوش گذشت و کلی خندیدیم . من خیلی سعی کردم خانمانه رفتار کنم اما نشد  کودک درونم زنده است دیگه چی کار میشه کرد . فکر کنم برعکس بقیه تو آینده شما هی واسه من چشم غره بیای که زشته مامانی درست بشین . بابایی خیلی مواظب...
23 مهر 1392

برای خرمای مامان

سلام خرما کوچولوی مامان حتما از مامان دلخوری که خیلی کم به وبلاگ سر می زنه . مامانه و مشغله های خاص خودش . مامانه و نگرانی های بی پایانش. شاید تا حرکاتت رو تجربه نکنم همچنان نگران باشم . شاید تا تو بغلم نباشی نگران باشم . نمی دونم شاید مثل مامان پروین هر روز زندگی اتو و زنگیمو نگران باشم . کوچولوی مامان صبر سخته و کسل کننده . حتی دایی حسین هم حوصله اش سر رفته و مدام می پرسه چرا هنوز دو ماهشه؟ کی بزرگ میشه؟  بهش بگو زود بزرگ شه . و من فقط می خوام سالم باشی . برای بابایی هم فرق نداره تو دختری یا پسر . بیش تر افراد می گن تو گل پسری و من باز آرزومه فقط سالم باشی و این روزا بگذره و من لمس کردنتو بغل کردنتو و حتی صدای گریه ها و...
18 مهر 1392

مادر ...

عاقبت در يك شب از شب هاي دور كودك من پا به دنيا مي نهد آن زمان بر من خداي مهربان نام شور انگيز مادر مي نهد بينمش روزي كه طفلم همچو گل در ميان بسترش خوابيده است بوي او چون عطر پيك ياس ها در مشام جان من پيچيده است پيكرش را مي فشارم در برم گويمش چشمان خود را باز كن همچو عشق پاك من جاويد باش                                      در كنارم زندگي آغاز كن.. ...
10 مهر 1392

حبه ی انگورم

سلام حبه انگورم خوبی عزیز مادر؟ کوچولوی خوشگلم نمی دونی چقدر آرزوی سلامتیت رو دارم . انقدر زیاد که نمی ذاره خوب لذت داشتنت رو بچشم و به روزی که بلغت خواهم کرد فکر کنم. روزی که تو از دنیای فرشته ها و بهشت دل می کنی و میای پیش مامان و بابا یه روز تو اردیبهشت خواهد بود . اون روزه که می تونم انگشتای کوچولوتو ببینم و باور کنم معجزه ای از خدا تو آغوش منه . حتی لالایی که قراره همدم شب هات بشه رو هم حفظ کردم . اجزای صورتت رو تصور می کنم و حرکات دست و پاهای کوچیک و قشنگت رو . بابا هر شب تو رو می بوسه . بابای تو  خوبترین و مهربون ترین مرد دنیاست . خیلی کم می تونه علاقه اشو درست به زیبون بیاره . اما خیلی عالی می تونه ثابتش کنه . جوری ...
4 مهر 1392