کوچولوی منکوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 9 روز سن داره

دلیل تازه زندگی

زردی

1393/2/14 20:11
نویسنده : مامان سعیده
547 بازدید
اشتراک گذاری

امروز تصمیم قطعی گرفتم که شما رو دیگه پیش دکتر نویدنیا نبرم . مامان جون اصرار داره شما رو پیش دکتر سلطانی ببرم . تجربه ای که بچه های عمه لیلا بهم نشون داده و این که زیاد مریض میشن و بدگویی هایی که پشت سر سلطانی شنیدم هم باعث میشه حرف اونا رو هم گوش نکنم .

امروز که بردمت پیش دکتر نویدنیا دکتر از پایین اومدن میزان بلیبورینت خیلی تعجب کرد میزان بیلیبورینت 8 بود اما با وجود این یک شب دیگه هم دستگاه رو تمدید کرد و من خوشم نیومد چون لازم نبود . این دلیل اولی بود که دیگه نمی خوام برمت پیش نویدنیا دلیل دوم هم برمی گرده به رفتاری که با مادری کرد که از قلب بچه صدای ناهنجار می شنید چنان با بی رحمی گفت که قلب بچه ات مریضه که من مرگ چند ثانیه ای اون مادر رو دیدم . مادرشوهر خانوم هم معلوم بود که اخلاق درستی نداره و شروع به رفتارهای بد با عروسش کرد و این دو جلسه اومدن بهم ثابت کرد که دکتر نویدنیا اصلا با مادرها و همراه های بیمار درست برخورد نمی کنه و این شد که تصمیم گرفتم دکترت رو عوض کنم .

من به چشم خودم تغییر رنگت رو تو شب گذشته دیدم . امشب خاله سمیه رفت خونشون چون باید می رفت سرکار و نمی تونست باز مرخصی بگیره .

امروز پنج نفره بردیمت آزمایشگاه و دایی حسین پا به پامون می دوید . چون باباسجاد دیگه مرخصی نداشت . متصدی آزمایشگاه بهمون خندید .

این بار سومی بود که از پات خون می گرفتن و تو خیلی زار زدی و نذاشتن من برم تو . کاش می ذاشتن چون من تو سالن حالم خراب شد و کسی نبود به دادم برسه حتی وقتی برگشتن نفهمیدن . تازه خاله سمیه گفت که شما وقتی خون می گرفتن گریه نکردی بلکه وقت خنک کردن محل خونگیری گریه کردی .

حال روحیم خرابه مامان فارغ شدن به من آسبی نرسوند اما زردی گرفتن تو منو از پا درآورد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)