کوچولوی منکوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 21 روز سن داره

دلیل تازه زندگی

روزهای سخت مادر

1393/2/1 0:00
نویسنده : مامان سعیده
533 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر مامان سلام تنها امید این روزهای من

روزهای خوبی رو نمی گذرونم پسرم ، امروز عقدکنون عمو جاوید بود . دوست بابا سجاد که بابا تو شرکتش سرمایه گذاری کرده ورشکست شده و نمی تونه پول هاشون رو پس بده . بابا برای این سرمایه گذاری حتی سفته هم داده و این وسط عمو جاوید که یه مبلغ کمی داده بود مدادم پیغام می فرسته که زنم گفته اگه پولت جور نشه عقدو به هم می زنم و منم مجبور شدم طلاهام رو بفروشم و بدم بهش تا خدایی نکرده چیزی دامن ما رو نگیره .

نمی دونم چقدر قلبم درد گرفت وقتی مامان جونت گفت اگه پول ندارید پول جاوید رو بدید چطور ماشین خریدید . ما از جاوید پول نگرفته بودیم که حالا باید تاوان بدیم . مامان جون می گه بابا سجاد گفته جاوید سرمایه بذاره اگه برنشگت خودم پولش رو می دم اما باباسجاد می گه سرمایه گذاری جاوید چه سودی واسه من داره که این حرف رو زده باشم . دیشب اتفاقی رفتیم خونه مامان جون . دیدم زن عمو و ریحانه و خانواده اش اونجان و خریدهای عروس و داماد رو چیدن . باباجون هی اصرار می کرد که بارها به ما زنگ زدن تا ما هم شرکت کنیم تو شب نشینی شون اما هیچ شماره ای روی موبایل ها و خونه ما نبود . فکر کنم خیال می کردن اگه من اون همه خرید رنگین رو ببینم ناراحت شم چون واسه من هیچ کاری نکرده بودن .

دلم شکسته مامانم خیلی دلم شکسته اما یک لحظه لبخند رو توی طول مراسم هاشون از لبم پاک نکردم و غیر از خوشبختی چیزی براشون نخواستم.

راستی شما 8روز دیگه به دنیا میای سیسمونیت رو چیدیم . بیمارستان هماهنگ شده و دکتر گفته به خاطر دهانه رحم من و اندازه سر شما نمی شه که زایمان طبیعی کنم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)